سالها پيش که کارشناسی را به پايان رسانيدم, دوستی پرسيد: چرا درست را ادامه نمیدهی؟ جواب من او را از جا کند وقتی گفتم میخواهم وقت کنم و شاهنامه بخوانم. از آن روز ده سال گذشته است.
و از آن روزی هم که چشم بستم بر فرصت رفتن به بهانه دور افتادن از زبان پارسی, هفت سال گذشته است.
و اما از زمانی که باز کردم اين نامه باستان را و خواندم :
و از آن روزی هم که چشم بستم بر فرصت رفتن به بهانه دور افتادن از زبان پارسی, هفت سال گذشته است.
و اما از زمانی که باز کردم اين نامه باستان را و خواندم :
بنام خداوند جان و خرد کزين برتر انديشه بر نگذرد
سالی میگذرد.
و سالی است که من در ديار غربت روزگار سپری میکنم. و اين است درس روزگار.
و سالی است که من در ديار غربت روزگار سپری میکنم. و اين است درس روزگار.
و حال من آرام آرام تا اينجا آمدهام:
چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
يکی کودک آمد چو تابنده ماه
تو گفتی گو پيلتن رستم است
تو گفتی گو پيلتن رستم است
وگر سام شير است و گر نيرمست
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
ورا نام تهمينه سهراب کرد
می دانم برای يک سال شايد کم باشد. گهی آهسته و گاه تند آمدهام. ولی آمدهام و خودم راضی.
می دانم برای يک سال شايد کم باشد. گهی آهسته و گاه تند آمدهام. ولی آمدهام و خودم راضی.
از امروز میخواهم از شخصيتهای شاهنامه بنويسم. شروع میکنم به نوشتن از همين جايي که هستم و هر وقت فرصت يافتم گريزی میزنم به پيشينيان.
اين را هم بگويم که نه ادبيات خواندهام, نه تاريخ و نه هيچ رشتهای از علوم انسانی. پس هر چه برايم بنويسيد مرا به کلاس درس خود راه دادهايد.
اين را هم بگويم که نه ادبيات خواندهام, نه تاريخ و نه هيچ رشتهای از علوم انسانی. پس هر چه برايم بنويسيد مرا به کلاس درس خود راه دادهايد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر