۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

هوشنگ پيشدادی

پس از کيومرث نوه او هوشنگ که در اوستا با صفت پَرَذاتَ به معنای پيشداد آمده‌است پادشاه ايران ‌زمين شد. پيشداديان در شاهنامه اولين سلسله شاهنشاهان ايرانی‌اند.
جهاندار هوشنگ با رای و داد
بجای نيا تاج بر سر نهاد
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از رای دل
نام هوشنگ در اوستا برای نخستين بار در آبان‌يشت, کرده ششم آمده‌است:
هوشنگ پيشدادی در پای کوه البرز, صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند, او (اَرِدويسورآناهيتا-ايزد بانوی آبها) را پيشکش کرد.
و سپس از اين ايزدبانو خواستارشد: مرا اين کاميابی ارزانی دار که من بزرگترين شهريار همه کشورها شوم. و ايزدبانو او را کاميابی بخشيد.
چو بنشست بر جايگاه مهی
چنين گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشاه
بهر جای پيروز و فرمان روا
در اوستا در زامياد يشت (يشت نوزدهم) کرده چهارم آمده است:
[فر کيانی] که ديرزمانی از آن هوشنگ پيشدادی بود؛ چنان که بر هفت کشور شهرياری کرد.
در جغرافيای قديم، زمين را به هفت كشور يا هفت اقليم يا بوم تقسيم می‏كردند. اسامی اين كشورها عبارتند از: ارزه Arzah در شرق، سوه Sawah در غرب، فرددفش Fradadaf و ويددفش Widadaf در جنوب، ووروبرش Wrbar و ووروجوش Wrjar در شمال، خونيرس( خونيره) Xwanirah در مركز. كشور يا اقليم وسط، بهترين و آبادترين و كاملترين جای جهان است و ايران در آن جای دارد.
دوران پادشاهی هوشنگ در شاهنامه دوران کشف آهن است. بر همين اساس هوشنگ را همزمان با دوره آهن دانسته‌اند.
نخستين يكی گوهر آمد بچنگ
بآتش ز آهن جدا كرد سنگ‏
سَرِ مايه كرد آهن آبگون
كزان سنگ خارا كشيدش برون
هوشنگ با کشف آهن و سپس کشف آتش, آهنگری را بنياد نهاد که در توسعه و رشد کشاورزی نقش شايسته‌ای داشته است.
جشن سده مهمترين رخداد تاريخی دوران هوشنگ است. اين جشن در روز دهم بهمن ماه برگزار می‏شود و در آن آتش بسياری می‏افروزند.

جشن سده
روزی هوشنگ همراه با اطرافيان خود برای شکار به کوه می‌رفت. ماری ديد که بر سنگی می‌رفت. سنگی برداشت تا مار را بزند, مار از جا بجست و سنگ بر سنگ خورد و از دل سنگ آتش آمد پديد:
نگه كرد هوشنگ با هوش و سنگ
گرفتش يكی سنگ و شد تيز چنگ‏
بزور كيانی رهانيد دست
جهان سوز مار از جهانجوی جست‏
بر آمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همين سنگ بشكست گرد
فروغی پديد آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ‏
نشد مار كشته و ليكن ز راز
ازين طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پيش جهان آفرين
نيايش همی كرد و خواند آفرين‏
كه او را فروغی چنين هديه داد
همين آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغيست اين ايزدی
پرستيد بايد اگر بخردی
شب آمد بر افروخت آتش چو كوه
همان شاه در گرد او با گروه
يكی جشن كرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده كرد
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
بسی باد چون او دگر شهريار
كز آباد كردن جهان شاد كرد
جهانی بنيكی ازو ياد كرد
فردوسی در اينجا اين بيت را آورده است:
بگفتا فروغيست اين ايزدی
پرستيد بايد اگر بخردی
بيشتر آنان كه ايرانيان باستان را به آتش پرستی متهم كرده‏اند به اين بيت دست آويخته‌اند. حال آنكه بايد گفت اين برداشتی از سرِ ناآگاهی است. واژه پرستيدن در كنار معنای عبادت و نيايش به معنای خدمت كردن و پاسداری نيز بسيار بكار می‏رود و در اينجا نيز مراد معانی دومی است نه نخستين. و هوشنگ با اين دستور، در واقع فرمان به حراست از آتش داده تا خاموش نگردد و مردم از فوايد آن بهره‏مند گردند. و اين معنی بطور نمايان در واژه پرستار جلوه‏گر است كه وظيفه او خدمت و مواظبت از بيمار است نه پرستش و عبادت او. و آخرين برهان بر اين كه منظور فردوسی از آوردن اين واژه رساندن معنای خدمت و پاسداری بوده نه عبادت، اين دو بيت می‏باشند:
نيارا همی بود آيين و كيش
پرستيدن ايزدی بود پيش
‏بدان‏گه بدی آتش خوبرنگ
چو مر تازيان است محراب سنگ

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

کيومرث

1. کيومرث:
کيومرث اولين شخصيت داستانی است که در شاهنامه به کار رفته است و داستان کيومرث اولين داستان از زنجيره داستان‌هايی است که پی در پی هم می‌آيند. فردوسی نقطه شروع اولين داستانش را لحظه آمدن آفتاب بر برج حمل گذارده است.
داستان از بر شمردن خصلت های نيک و فرّ شاهنشهی کيومرث آغاز می‌شود.

همی تافت زو فرّ شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
برسم نماز آمدنديش پيش

و زو بر گرفتند آيين خويش

رشک آهرمن به کيومرث و تصميم به کشتن او آغاز انديشه نبرد است. آهرمن که از گرويدن مردم به کيومرث در رنج است تنها راه رهايي از رشک خود را کشتن کيومرث می‌بيند.

برشك اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا بباليد بال
کيومرث از طريق سروش ايزدی از اين فتنه آگاه می‌شود.
يكايك بيامد خجسته سروش
بسان پری پلنگينه پوش
خبر به سيامک فرزندش رسيد. سيامک هم برای دفاع از پدر به جنگ ديو رفته و کشته می‌شود.
سخن چون بگوش سيامك رسيد
ز كردار بدخواه ديو پليد
دل شاه بچه بر آمد بجوش
سپاه انجمن كرد و بگشاد گوش
فكند آن تن شاهزاده بخاك
بچنگال كردش كمرگاه چاك
شاه نيز يک سال سوگواری می‌کند و پس از يک سال سروشی از آسمان از سوی ايزدی فرمان می‌آورد که زاری بس است. سپاهی فراهم آور و به جنگ ديوان شتاب. کيومرث هم به همراهی هوشنگ فرزند سيامک ديو را کشته و عمر خودش نيز پس از اين جنگ پايان می‌يابد. استاد در ابتدای داستان مدت پادشاهی کيومرث را سی سال می‌نويسد.
بگيتی درون سال سی شاه بود
بخوبی چو خورشيد بر گاه بود
کيومرث کيست؟
کيومرث از نظر لغوی به معنای زنده ميرا يا جان نيستی پذير است.
اولين بار اسم کيومرث در اوستا در يسنه هات 13 آمده است: فَرَوَشی گاو خوب کُنش و گيومرت اشون را می‌ستايم. در هات 26 نيز پس از ستايش اهورامزدا, امشاسپندان و گوشورون, گيومرت را ستوده است و پس از او زرتشت را ستايش کرده است. در اوستا هنگام درود فرستادن به فروشی‌های مردمان, همواره گفته می‌شود :"از گيومرت تا سوشيانت." (سوشيانت: آخرين آفريده اهورامزدا و واپسين موعود مزداپرستان.)
در تحليل اسطوره کيومرث می‌توان گفت که او بيشتر به تخمه بزرگ مردمان در جهان می‌ماند تا به انسان واقعی.
در بندهشن آمده است: کيومرثِ نخستين بشر را اهوره مزدا آفريد. او در مدت سی سال تنها در کوهساران به سر برد و در هنگام مرگ از صلب او نطفه ای خارج شده, به واسطه اشعه خورشيد تصفيه گرديد و در جوف خاک محفوظ بماند. پس از چهل سال از آن نطفه, گياهی به شکل دو شاخه ريباس به هم پيچيده در مهرماه و مهر روز از زمين بروييدند. پس از آن از شکل نباتی به صورت دو انسان تبديل يافتند که در قامت و چهره شبيه به همديگر بودند, يکی نر موسوم به مشی و ديگری ماده موسوم به مشيانه. پس از پنجاه سال, آن دو با همديگر ازدواج نمودند و بعد از انقضای مدت نه ماه از آنان يک جفت نر و ماده پا به عرصه ظهور نهادند. از اين يک جفت, هفت جفت پسر و دختر متولد شدند. يکی از آن هفت جفت موسوم بوده به سيامک و زنش موسوم بوده به نساک.
اما نگاه حکيم توس به اين اسطوره ها متفاوت است. فردوسی با شناختی که از فرهنگ کهن دارد شخصيت‌هايش را از ميان اساطير انتخاب می‌کند. او خوب می داند که چگونه اسطوره را در قالب شخصيت داستانی باور پذير کند. او برای شخصيت پردازی گاهی از صفات پی در پی استفاده می‌کند و گاهی با قرار دادن آنها در موقعيتی خاص و پر رنگ کردن حالاتشان, آنان را به ذهن نزديک می‌کند.
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تيمار گيتی برو شد سياه‏
فرود آمد از تخت ويله كنان
زنان بر سر و موی و رخ را كنان
او برای بيان داستانش سيامک را که بر اساس داستان‌های اساطيری ايرانيان, نسل سوم از کيومرث بوده, در شخصيت فرزند او به جنگ با دشمنان پدر و آنان که از فرِّ او رشک می‌بردند می‌فرستد تا تراژدی مرگ فرزند در ابتدای شاهنامه آغاز گردد.همانطور که در ادامه شاهنامه می‌آيد اين تراژدی‌ها با کشتن سهراب به دست پدر به اوج خود می‌رسد و يکی از زيباترين داستان‌های زبان فارسی را پديد می‌آورد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

توس


شخصيت ها در شاهنامه

سال‌ها پيش که کارشناسی را به پايان رسانيدم, دوستی پرسيد: چرا درست را ادامه نمی‌دهی؟ جواب من او را از جا کند وقتی گفتم می‌خواهم وقت کنم و شاهنامه بخوانم. از آن روز ده سال گذشته ‌است.
و از آن روزی هم که چشم بستم بر فرصت رفتن به بهانه دور افتادن از زبان پارسی, هفت سال گذشته ‌است.
و اما از زمانی که باز کردم اين نامه باستان را و خواندم :
بنام خداوند جان و خرد کزين برتر انديشه بر نگذرد
سالی می‌گذرد.
و سالی است که من در ديار غربت روزگار سپری می‌کنم. و اين است درس روزگار.
و حال من آرام آرام تا اينجا آمده‌ام:
چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
يکی کودک آمد چو تابنده ماه
تو گفتی گو پيلتن رستم است
وگر سام شير است و گر نيرمست
چو خندان شد و چهره شاداب کرد
ورا نام تهمينه سهراب کرد

می دانم برای يک سال شايد کم باشد. گهی آهسته و گاه تند آمده‌ام. ولی آمده‌ام و خودم راضی.
از امروز می‌خواهم از شخصيت‌های شاهنامه بنويسم. شروع می‌کنم به نوشتن از همين جايي که هستم و هر وقت فرصت يافتم گريزی می‌زنم به پيشينيان.
اين را هم بگويم که نه ادبيات خوانده‌ام, نه تاريخ و نه هيچ رشته‌ای از علوم انسانی. پس هر چه برايم بنويسيد مرا به کلاس درس خود راه داده‌ايد.